مصطفی حسینی طباطبائی
بنام خدای خرد آفرین
پیشگفتار
اخیراً دکتر عبدالکریم سروش مصاحبهای را با میشل هوبینگ خبرنگار رادیو هلند برگزار نموده که در خلال آن به تحلیل وحی اسلامی پرداختهاست. دکتر سروش در آن گفتگو، وحی نبوی را همچون تجربهی شاعران و عارفان بر میشمرد، وی از پیامبر ارجمند اسلامص به عنوان"آفرینندهی وحی" و از آیات کریمهی، قرآن با تعبیر "آینههای ذهن پیامبر" یاد میکند و میگوید: «عارفان نیز عمدتاً معتقدند که تجربهی آنها از جنس تجربههای پیامبران است» و از این تُندتر میگوید: «قرآن یک محصول بشری و بالقوّه خطا پذیر است»!دکتر سروش را در دیار ما، عموم دانشوران بویژه اهل قلم میشناسند و با آثار و آراء او به نسبت، آشنایی دارند و از دگرگونی اندیشههای مذهبی وی در چند سال اخیر، باخبرند. زبان و قلم سروش، آراسته و جذّاب و منطقش تحلیلی و اندیشه برانگیز است. حافظهای توانمند و ذهنی سیال دارد. در نقد گفتار دانشمندی چون او اوّلاً باید ترک ادب ننمود و ثانیاً لازمست منطقی استوار ارائه داد و همچون برخی از مخالفانش برگرد تعصّب نگشت و هیاهو به راه نیانداخت و سخنان رایج و بیمحتوا را تکرار ننمود. به قول سعدی:
دلایل قـــوی باید و معنـــوی نه رگهای گردن به حجّت قوی!
به نظر من، مشکل اساسی دکتر سروش در باب نبوّت پیامبر اسلامص از آنجا سرچشمه میگیرد که او میخواهد وحی پیامبر(ص) را از اندیشههای رایج در سدههای میانی اسلام (بویژه عصر مولوی) بازشناسی کند چنانکه خود در خلال مصاحبهی اخیرش گوید: «بسیاری از دیدگاههای من ریشه در اندیشههای سدههای میانی اسلام دارد». در حالی که سزاوار است پیامبر(ص) را از سدهی نخستین اسلام شناخت یعنی باید دید که در صدر اسلام چه خبر بودهاست؟ و در این باره بیش از دیوان شعرا و سخن عرفای سدهی میانه، به قرآن کریم و سیرت نبوی تکیه کرد. قرن مولوی و اسلاف و اخلاف وی، دورانی بودهاست که فرهنگ غیر اسلامی در اندیشههای مسلمانان وارد شد و فلسفهی نو افلاطونی و دیدگاههای صوفیانه ذهن جلال الدین محمّد مولوی و پیش از او، اذهان شمس تبریزی و ابن عربی و صدرالدین قونوی و امثال ایشان را پُر کردهبود و خود معلوم است که با افکار ناخالص آن سدهها، نتوان اسلام ناب را شناخت و به معرفت پیامبرش چنانکه شاید دست یافت. گیرم که بتوانیم از خلال احوال و آراء صوفیان آن عصر، اسلام را به درستی شناسایی کنیم ولی مثلاً با تمسّک به چند بیت از اشعار متشابه مولوی، چگونه میتوان ادّعا نمود که او نیز در باب وحی قرآنی همچون دکتر سروش میاندیشیده است؟!
از کجا میتوان به اثبات این تئوری نائل آمد که مولوی همچون سروش معتقد بوده که: «پیامبر، نقشی محوری در تولید قرآن داشتهاست»؟! در حالی که جناب مولوی در خلال مقالات "فیه مافیه" و هم در ضمن برخی از اشعار روشن مثنوی، بر خلاف این رأی را آوردهاست. به عنوان نمونه در "فیه مافیه" میگوید:
گرچه قرآن از لب پیغمبر است هر که گوید حق نگفته کافر است
آنگاه در ذیل بیت مزبور، ضمن تمثیلی مقصود را چنین بیان میکند:
«در راهها کاروانسراها ساختهاند و بر سر حوضها مرد سنگین یا مرغ سنگین که از دهان ایشان آب میآید و در حوض میریزد. همهی عاقلان دانند که آن آب از دهان مرغ سنگین نمیآید، از جای دیگر میآید»1.
آیا دربارهی صاحب این بیان که گویی آیهی «و ما ینطق عن الهوی * إنْ هو إلاّ وحی یوحی»2 را تفسیر میکند، میتوان گفت که عقیده داشته پیامبر اسلامص: «آفرینندهی وحی» بودهاست؟ چنانکه در مصاحبهی دکتر سروش ملاحظه میکنیم! باری، من در این رسالهی کوتاه، بخشِ اعظم مصاحبهی دکتر را آوردهام3 و از سر انصاف به نقد آن پراختهام و امیدوارم که سخنانم در آینهی اندیشهی سروش ناخوشایند نیاید و خاطر آن دانشمند وسیع نظر را مکدّر نسازد و این نقد مخلصانه به عنایت خدای تعالی، در خدمت به فرهنگ دینی ما نصیبی داشته باشد و اللهُ الموفّـِقُ لِلصوابِ و إلیه المآب.
مصطفی حسینی طباطبائی
اسفند ماه 1386
1
وحی و شعر
در آغاز مصاحبه، خبرنگار رادیو هلند از دکتر سروش پرسیده است:
«چگونه میتوان چیزی همچون وحی را در جهان مدرن و راز زدایی شدهی امروزی، با معنا دید؟»
دکتر سروش این پرسش را چنین پاسخ داده است:
«وحی، الهام است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند، هر چند پیامبران این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعاره شعر میفهمیم چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی، بالاترین درجه شعر است. شعر ابزاری معرفتی است که کار کردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند و چیزی دریافت کرده است و شاعری درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است.
شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید. شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند..».
***
قیاس وحی با شعر، حقّاً قیاسی مع الفارق است زیرا شعر، خاستگاه درونی دارد و از ذوق شخصی سر میزند و به قول خود دکتر سروش، زادهی "قریحهی" بشری است. ولی وحی پیامبران، در عرف دینی و نزد همهی ارباب مذاهب، از منشأ بیرونی برخوردار است و مولود ذوق و قریحهی انسانی نیست. از همین رو شاعر به خود حق میدهد تا در شعر خویش تصّرف کند و آنرا به دلخواه تغییر دهد ولی مشاعر پیامبر، مسخّر وحی است و به هیچوجه خود را مجاز نمیداند که در وحی تصّرف روا دارد و به تغییراتی دست زند. مخالفان پیامبر اسلام ص از وی میخواستند تا برخی از آیات قرآنی را دگرگون سازد و وعده میدادند که در آن صورت، قرآن را پذیرا شوند! پاسخ ایشان در قرآن کریم چنین آمده است:
قُل مایکونُ لی أن ُابَدِّ لَهُ من تِْلقائِ نَفْسی إن أتَّبِعُ إلاّ مایوحی إلَی إنّی أخافُ إنْ عَصَیتُ ربّی عذابَ یومٍ عظیم (یونس:15)
یعنی: بگو مرا حق نیست که قرآن را از پیش خود دگرگون سازم. جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم. من اگر خداوندم را (با تبدیل آیات) نافرمانی کنم از عذاب روزی بزرگ هراس دارم.
شعر از نیروی "تخیل" مدد میگیرد و هر چند در شعر " صُوَر خیال " قوی تر باشد، شعر به اصالت نزدیکتر میشود. بعنوان نمونه، هنگامی که شاعر میگوید:
بر سر هر مژهام شمعی نشسته از فراق روی دریا را عجب امشب چراغان کردهام!
در اینجا شعر، به اوج خود نزدیک شدهاست. چرا؟ چون صور خیال به گونهای قوی در آن ملاحظه میشود. اگر خیالپردازی را به کلّی از شعر برگیریم، شعر سقوط میکند و حداکثر به کلام موزون ( اگر وزنی داشته باشد) تبدیل خواهد شد. امّا وحی پیامبر، از قوّه خیال او سر نمی زند. وحی، حقایق عالم را بیان میکند و همچنانکه در قرآن کریم میبینیم، از معرفت خداوند و نفی شرک و از نظام آسمانها و زمین و تکوین موجودات و نعمتهای الهی و تکالیف آدمی و حیات اخروی و ماجراهای انبیاء سلف و امثال این امور، سخن میگوید که نیازی به خیالپردازی در آنها نیست.
بهعلاوه، در شعر عنصر "مبالغه" نقش بزرگی را بر عهده دارد به گونهای که گفتهاند: أحسَنُ الأشعارِ أکْذَبُها. بهترین شعر آنست که دروغ بالاتری در آن باشد! همچون این بیت فردوسی که گوید:
ز سُمِّ ستوران در آن پهـــن دشت زمین شش شد و آسمان گشت هشت!
یا همانند این بیت سعدی که گوید:
لولا الدُّ مُوعُ و فَیضُهُنَّ لَأَ حْرَقَتْ أرضَ الـوداعِ حرارة الأَکبـادِ
یعنی: «اگر اشکها و ریزش آنها نبودند، سرزمین وداع را حرارت جگرها به آتش میکشید»!
وحی پیامبران به ویژه وحی قرآنی از این مبالغهها که نوعی دروغ پردازی به شمار میروند، دور است و تنها به حقایق عالم و امور واقعی توجه دارد.
اساساً شعر را در همه احوال نمیتوان امری کاملاً "جدّی" شمرد از همین رو علمای اسلام گفتهاند که اگر شاعری در اشعار خود به میخوارگی و شاهد بازی اعتراف نماید، او را به "کیفر شرعی" نمیتوان محکوم کرد. ماجرای "فَرَزدَق" شاعر پر آوازهی عرب با سلیمان بن عبدالملک (خلیفهی معاصر وی) معروف است که چون در شعرش سخن از هم آغوشی با دلبران آورد، سلیمان بدو گفت:
قد وَجَب علیکَ الحَدُ (حدّ شرعی بر تو لازم آمد!) فَرَزدَق پاسخ داد:
فقد دَرأَ اللهُ عَنّی الـحَدَّ بِقولِه: ( و أنَّهم یقولون مالایفعَلون)!
یعنی: «خداوند حد را از من برداشت زیرا (در سورهی شعراء) فرمود: شاعران چیزهایی میگویند که خود بدانها عمل نمیکنند!»
کلام وحی، برعکسِ هزلِ شعر، سخنی بس جدّی است چنانکه در قرآن میخوانیم:
إنَّهُ لَقولٌ فَصْل * و ما هو بِالـهَزْل (طارق: 14 و 15).
"همانا که این قرآن، گفتاری قاطع است. و شوخی بردار نیست."
از اینها که بگذریم، سخن دکتر سروش که وحی را با شعر هم ریشه معرفی میکند و میگوید: «شاعری درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است»! به قول معروف "اجتهاد در برابر نص" به شمار میآید! زیرا در نصّ وحی قرآنی، میخوانیم که: و ما علّمناهُ الشّعرَ و ما ینبَغی لَهُ إنْ هو الاّ ذِکْرٌ و قرآنٌ مُبین (یس: 69).
یعنی: "ما به پیامبر شعر نیاموختیم و سزاوار وی نیز نبود، آنچه بدو آموختیم جز ذکر و قرآنی روشنگر نیست."
پیامبر(ص) هم بارها فرموده است که: ما أنا بشاعرٍ4 !" من شاعر نیستم".
شعر شناسان عرب نیز که معاصر وی بودند چون به نزد پیامبر(ص) میرفتند و قرآن را از او میشنیدند، تصدیق مینمودند که آنچه وی بر میخوانَد از شعر، جدا است چنانکه در سیرهی ابن هشام آمده هنگامی که پیامبر(ص) بخشی از سورهی فصّلت را بر عُتْبَةبن ربیعه تلاوت نمود حال او را دگرگون ساخت و به قریش گفت:
أنّی قد سمعتُ قولاً وَ اللّهِ ما سَمْعِتُ مثلَه قطُّ، وَ اللّهِ ما هو بِالشّعرِ، و لا بالسّحرِ و لا بالکِهانَهی!5
"من سخنی از او شنیدم که به خدا سوگند، هرگز مانند آنرا نشنیده بودم، به خدا قسم که نه شعر است و نه سحر و نه به سخن کاهنان می مانَد"!
نکتهی جالب آنست که پیامبر اسلامص چهل سال پیش از بعثت در میان مردم مکّه می زیست و در محیطی زندگی میکرد که شاعران را بس گرامی میداشتند و "معلّقات" شعرای عرب را بر دیوار کعبه میآویختند، اگر پیامبر(ص)، قریحهی شعر گویی داشت، بی شک در آن شرایطِ شوق آور، شعرها می سرود و از شاعران قریش بشمار میآمد. ولی راویان اشعار و مورّخان روزگار، هیچیک حتی یک بیت از پیامبر(ص) گزارش نکردهاند که در روزگار جاهلیت سروده باشد و اگر چنین کاری صورت میگرفت، مسلمانان اشعار حضرتش را بازگو مینمودند و به شعر پیامبرِ خود افتخار میکردند و به اصطلاح "دواعی نقل" برای گزارش آنها بسیار بود. شعر که جای خود دارد، حتی خطبهای یا کلمات قصاری (سخنان کوتاه) در حکمت و امر دین یا دنیا از پیامبر(ص) گزارش ننمودهاند که پیش از بعثت برخوانده باشد. در قرآن کریم نیز بدین امر شگفت (که حقاً از نشانهها و أعلام نبوت شمرده میشود) اشارت رفته است، آنجا که میفرماید:
قل لوشاءَ اللهُ ما تلوتُه علیکم و لا أدریکم به، فقد لبِثْتُ فیکم عُمُراً مِن قَبلِه أفلا تعقلون ؟ (یونس" 16).
«بگو اگر خدا خواسته بود من این قرآن را بر شما نمی خواندم و او شما را بدان آگاه نمی کرد همانا من عمری در میانتان گذراندم آیا عقل را به کار نمیبندید؟!».
نمی دانم سروش با همهی دانش و فراست، در برابر این حقایق چه میگوید و چرا به راهی دیگر میرود؟!
***
2
وحی و مکاشفهی عرفانی!
در خلال پاسخ دکتر سروش به نخستین پرسش، ملاحظه کردیم که وی علاوه بر شاعران از "عارفان" نیز یاد نموده است و در میان مصاحبه هم گوید که: «عارفان نیز عمدتاً معتقدند که تجربهی آنها از جنس تجربههای پیامبران است»!
بنابراین جا دارد که توسن تحقیق را چند گامی بدین سو بگردانیم و ببینیم در این وادی به چه دستاوردی نائل میشویم؟
بهطور خلاصه لازمست بدانیم که مکاشفهی عرفانی، حالتی روحی و درونی است که پس از ریاضتهای ممتد برای سالک طریقت، رخ مینماید. در این مقام، سالک میکوشد تا با "مشتهیات نفسانی" خود مخالفت ورزد و آنها را کاملاً مهار کند یعنی طریق "مجاهدت" را در پیش میگیرد. پس از پیمودن این راه، سالک به "مراقبه" مینشیند و ذهن را از هر تعلّق و اندیشهای پاک و خالی میسازد تا "واردات قلبی" یا دریافتهای باطنی خود را به عینالیقین، مشاهده کند (که این مقام شهود است). به نظر عارفان، سالکِ طریقت تنها از این راه (نه از راههای علمی و تأمّلات فلسفی) میتواند از چهرهی حقیقت پرده بردارد و رازهای پنهان هستی را کشف کند. عارفان گویند: الکشفُ طورٌ وراءَ طورِ العقل! و از اینرو به تحقیر نیروی عقلانی و دلائل برهانی میپردازند چنانکه ابن عربی، عارف مشهور طی نامهای به متکلّم و مفسّر پر آوازهی اشعری یعنی فخرالدین رازی مینویسد:
«...و مِنَ المَحالِ عَلَیالواقِفِ بمَرتبةالعقلِ و الفکرِ أن یسْکُنَ أوْ یسْتَریحَ ولاسِیما فی معرفهیاللهِ تعالی فمالَکَ یا أخی، تَبْقی فی هذهِ الوَرْطَةو لا تَدْخُلُ طریقَ الرّیاضاتِ و المکاشفاتِ و المجاهداتِ و الخَلَوات ...؟»6.
یعنی: «از امور
نظرات